یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

یاسمین

دختر جان های من

دختر، زودتر راه می رود  زودتر به تکلم می افتد  زودتر به سن تکلیف می رسد  اصلا انگار از همان اول، عجله دارد انگار هیچ وقت برای خودش وقت ندارد حتی بازی هایش، رنگ و بوی جان بخشیدن دارد چنان معصومانه عروسکش را در آغوش می فشارد؛ گویی سال هاست طعم شیرین  مادری را چشیده است. دختر بودن یعنی همیشه عجله داشتن برای رساندن محبت به دستان دیگران دختر که باشی مهربانی ات دست خودت نیست خوب می شوی حتی با آنان که چندان با تو خوب نبوده اند دل رحم می شوی؛ حتی در مقابل آنهایی که چندان رحمی به تو نداشته اند دختر که باشی زود می رنجی، زود می بخشی، زود می گریی، زود می خندی چون سرشار از احساسی ... تو  مامورِ احساس، روی زمین هست...
12 آذر 1395

مادرانه

دخترکانم زود بزرگ نشوید ! کودکیتان را بی حساب میخواهم تا در پناهش جوانی خودم را ببینم ...                     زود بزرگ نشوید ...                                      قهقهه بزنید .                          &nb...
23 تير 1395

تولــــــــــــــدم

        خــــــــــــــــــب رسیدیم به اصل مطلب اگر گفتی چیه ؟ بعلـــــــــــــــــــــــــه تولد مامانی   نمیدونم چرا هر سال تولدم میوفته 12 بهمن   و این همه جشن واسم میگیرن امسالم طبق معمول تولدم 12 بهمن بود و چون باباجون حال نداشت و بابایی میخواس مراقبش باشه با یک هفته تاخیر برام تولد گرفت و روز تولدم فقط ناهار  از بیرون گرفت و هدیه بهم داد و این هفته بابایی مهربون ما رو برد شهر بازی و بعد هم رفتیم کلی غذای خوشمزه خوردیم و به قول نازی نوشابه خوشمزه تر ممنون بابای مهربون خیلی خوش گذشت         ...
18 بهمن 1393

دخملی ها به روایت تصویر

     دخملی ها به روایت تصویر     در حال نیوه (میوه ) شستن       آنایش (آرایش ) کردن اینجا و قیافه حق به جانب گرفتن دعوا نشن     یه شب خوب که رفتیم کوه خضر و بعدم به پیشنهاد من که خیلی وقت بود هوس پیراشکی کرده بودم رفتیم پیراشکی و هات داگ خوردیم          ...
18 بهمن 1393

جمکران

سلام گل یاسم اون وقتها که شما و اجی نبودید من و بابا هر هفته صبح میرفتیم جمکران حالا که شماها خانم شدین ما هم دوباره این کار رو شروع کردیم و عصر جمعه ها میریم جمکران این بار هم زیر بارون رفتیم که کلی صفا داشت       ...
18 بهمن 1393

دخترک شیطونم

  من  دزا پخت بوتونم (من غذا بپزم ) من لباس پوش تونم (من لباس بپوشم ) من باباب حرف تونم (من با بابا حرف بزنم )   این شیرین زبونی های شماس گل دخترم   هر چی رو هم برا من و بابا باشه با عجله میای میگیری میگی بوس کنم حتی ژل موی بابا رو وقتی میبرمت دست و صورتت رو بشوری میگیری دستت و میگی این بابابه ؟ بعد میگی من بوس تونم برا بابابو   اینجا هم داری غذا برام پخت میکنی عسلم           هرچند مریض بودی و نخوردی ازش ولی در یک چشم بهم زدن دیدم پنیر پتزا و سسه که روی صفحه تبلت زد...
10 بهمن 1393

بدون عنوان

  سلام یاسی جونم دختر شیطون و نترس من کم کم شما هم داری بزرگ میشی و خانم تر ولی از شیطونی هات هر چی بگم کم گفتم یعنی فقط بگم کم آوردم در مقابلت توی گوشی و تبلت که دیگه از همه چی سر درمیاری گاهی نازنین میاد سوال داره ازت میپرسه از بس همش گوشی های ما رو میگیری و دیگه تبلت دوس نداری توی خونم همش دنبال یه جای بلندی که بری روش بشینی حتی چهارپاییه دو متری همشم دور و بر گازی و در حال خاموش روشن کردن شعله ای گاز تا آهنگی از تلویزیون یا گوشی ها در بیاد میگی برقصم و شروع میکنی رقصیدن اینجام توی موسسه زبان آبجی صدای سی دی آجی میومد رفته بودی تویی کلاس بقلی که خالی بود و برا خودت میر...
10 بهمن 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاسمین می باشد