یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

یاسمین

سر آشپز این روزهای خونه ی ما

وی علاقه وافری به آشپزی و شیرینی پزی از خود نشان میدهد و از آنجاییکه بسیار زورش بر ما میچربه موفق میشه منو بلند کنه نظارت کنم و ایشون آشپزی 😍   پنکک کاملا با مهارت برامون پخته و حتی ظرفاشم اخرش خودش شست و آشپزخونه رو مرتب بهم تحویل داد   خودت که خوشمزه تری اخه  وقتی بفرمایید شام میبینه و هوس میکنه خودش آشپزی کنه و ما رو مهمون چایی و کاپ کیک خودش پز میکنه فکر کنم ورد جادویی خوشمزه شدنشو اینجا داشته بهش میخونده چیز کیک توی روبینو دیده و دستور داده درست کنیم و صد البته با کمک و  تزیین  دختر با سلیقه ام   وقتی موقع عکس گرفتن بیشتر از اینکه تو فکر خوب افتادن خودشو ک...
8 خرداد 1399

مورچه مامانش

    این همون عکس ک پست قبلی لجبازی میکرد نمیاوردش دخترم از تابستون کلاس زبانشو شروع کرد فعلا بخاطر کم بودن همکلاسیاش بعد یک ترم نیمه موند ترم دومش خدا کنه چنتا مامان پایه پیدا بشن مثل کلاس نازنین زهرا چند سال مدوام باشه دخترم همش میپرسه کلاسم چی شده ...
23 دی 1396

تولدت مبارک

سلام گل مامان تولدت مبارک عزیزترینها عشق مامان شیطون بلای من دختر مهربون و پر انرژی مامان دو ساله شدی ان شالله 120 ساله بشی نفسم                           ...
16 آذر 1393

دخترک شیرین زبونم

سلام سلام دخملی گلم وایی مدیریت نی نی وبلاگ مرسی چقدر تغییرات ممنون دخمل گلم ک الان خوابه و دلک براش تنگ شده نمیزاره بیام وبشو آپ کنم مجبورم نصفه شب بیام خوب دخملی گلم اول حرف زدنت و شیرین زبونیت ببینیم چیا بلد شدی کلماتی ک بلدی بابا دعید : بابا سعید دعید : به آجی می گی دعید یا همون سعید ماما : مامان عمی : عمه ددر : بیرون بیم : بریم عبوسی : تاب تا تا عبوسی : تاب و سرسره پارک آب و دوغ و به به : شیر ام : غذا به به : خوراکی بیا : بیا , بده , بگیر قام قام : ماشین بیب بیب : حرکت ماشین حیار : خیار نانا : لالا بای : خداحافظی این چیهههه : این چیه بده : بده و بگیر دیش : جیش پی...
23 ارديبهشت 1393

شیرین زبونم

سلام یاسی گل مامان دختر مهربونم از کجا شروع کنم بنویسم برات از شیطونیهات و شیرین زبونیات ک هرچی بگم کم گفتم حرفایی که میزنی مامان ام  ماما مامان مامانی : ب من اینا رو میگی بابایی ام بابایید (سعید ) بابا بابایی : ب بابا اینا رو میگی میییی : ماست می : یعنی خودت (قربونت برم از حالا انگیلیسی بلدی ) وقتی بهت میگم آبجی رو صدا کن با زبونت صدا در میاری ل ر رررل ررر میگی نامرد خب طبق معمول ریس اومد بازی آنلاین کنه من باید پاشم بعدا با ی پست پر عکس میام نفسم ...
4 بهمن 1392

مروارید جدیدت مبارک !

سلام دختر کوچولوی من بالاخره یه موروارید کوچولوی جدید برات در اومده مبارکت باشه مامانی گلم چقد اذیت شدی عزیز دلم اصلا ن غذا میخوردی ن حوصله داشتی دو شبانه روز تب کردی و بیحال بودی تا دندونت دربیاد قربونت برم عزیزم
9 دی 1392

یاسی داره 11 ماهه میشه چه کارهایی بلد شده ...

دنــیـــا ادامــــه لــبـخـنـد تــــوســت .. کــه تــــا آخــــریــــن لـــبــخـنـد مــــن کـــش مــــی آیــــد ؛ تـــو لــب بـــــرمــیــچــیـنــــی و مـــن .. جـــایی مـــیـــان آســـمـــان و زمـــیـــن .. مـعـلق می شــــوم ..   سلام دختر شیرین ماماناینقدر بازیگوش و شیطون شدی که نپرس از پله ها مثل فنر میری بالا تمام کابینت ها رو بهم میریزی اسباب بازیهات عرقیاتای منن توی به زمین زدن وسایل و شکستن ماهر شدی خوشگل بلا یک ماهه ماشالله بلد شدی با نی بخوری عسیسم همچنان دور خونه راه میری و میگی تاتا عبوسی با آبجی بازی میکنی و حسابی شیطونی روی موتور اسباب بازی تون میری و شیطونی میکنی دستت رو میکشی روی میز و هرچی به ...
31 شهريور 1392

شیطون بلا

سلام دختر کوچولو خوشگل خانم یه چیزی شدی نگو نپرس ماشالله به جای اینکه راه بری میدویی اینقدر شیطون و خرابکار شدی که نگو یا داری در کمدتون و کشوهاشو بازی میکنی یا داری گریه میکنی که کمد رو رو دستت بستی یا سر کابینتی داری عرقیات من رو میریزی رو زمین یا ظرفهای کابینت رو ریخیتی و با اعصاب آهنی میزنی رو هم خیلی دختر مودب و خوبی باشی داری توی اتاقتون شیطونی میکنی عزیزم ماشالله آخرای نه ماهگی راه افتادی و هفته پیشم چند بار توی خیابون راه رفتی و اولین پیاده روی تا خونه آقاجون رو تجربه کردی کلماتی که میگی بارزترین کلمه : تاتا عبوشی (تاب تاب عباسی ) بابا ماما آژی (آبجی ) آپ(آب) به به نه بیا   ...
20 شهريور 1392

این چیه ؟

سلام عسیسم خوبی قشنگم وای که دیگه برا نوشتن کلی چیزهای قشنگ و خوشمزه دارم اول بگم که دوشنبه پیش با بابایی و دایی و خاله مرضیه و آبجی رفتیم بازی بخریم من و شما چون پارک ممنوع بود تو ماشین موندیم تا بچه ها برن و بیان یهو دیدم به برگه فکر کنم معاینه فنی ماشین که به شیشه چسبونده بودن هی اشاره میکردی میگقتی "ای شییه؟" وای که چقدر خوردنی شده بودیس بعد ترمز دستی رو گرفتی میگی این چیه منم هی ذوق میکردم و برات میگفتم چیند بعد که بابایی اومد بهش گفتم کلی ذوق زد اما دیگه نگفتی اما تو خونه راه میری به وسایل انگشت میکشی میگی این چیه ؟ قربون حرف زدنت عزیزم ...
3 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاسمین می باشد