یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

یاسمین

شیطون بلا

سلام دختر کوچولو خوشگل خانم یه چیزی شدی نگو نپرس ماشالله به جای اینکه راه بری میدویی اینقدر شیطون و خرابکار شدی که نگو یا داری در کمدتون و کشوهاشو بازی میکنی یا داری گریه میکنی که کمد رو رو دستت بستی یا سر کابینتی داری عرقیات من رو میریزی رو زمین یا ظرفهای کابینت رو ریخیتی و با اعصاب آهنی میزنی رو هم خیلی دختر مودب و خوبی باشی داری توی اتاقتون شیطونی میکنی عزیزم ماشالله آخرای نه ماهگی راه افتادی و هفته پیشم چند بار توی خیابون راه رفتی و اولین پیاده روی تا خونه آقاجون رو تجربه کردی کلماتی که میگی بارزترین کلمه : تاتا عبوشی (تاب تاب عباسی ) بابا ماما آژی (آبجی ) آپ(آب) به به نه بیا   ...
20 شهريور 1392

سفر به کاشان

سلام خوشگلم اومدم برات چندتا عکس از سفرمون به کاشان بذارم بزن بریم ...   بیشتر وقت برا خودت عقب بودی و با آبجی بازی میکردید   مثل خودم همیشه یه دستت این مدلی رو پاته   بفرمایید صبحونه   یاس در آبشار نیاسر   باغ فین این آقاهه گوشه عکس هم مال صدا و سیمای اونجا بود تا شما رو دید اومدن ازتون عکس و فیلم گرفتن برا شبکه استانی مثل شیراز هر جا میریم شما منتخب گزارشگرا میشید !     اینجام دسست رو ببین چه مدلی میذاری رو پات   حمام فین     امیدوارم که بهت خوش گذشته باشه گل یاسم   ...
4 شهريور 1392

این چیه ؟

سلام عسیسم خوبی قشنگم وای که دیگه برا نوشتن کلی چیزهای قشنگ و خوشمزه دارم اول بگم که دوشنبه پیش با بابایی و دایی و خاله مرضیه و آبجی رفتیم بازی بخریم من و شما چون پارک ممنوع بود تو ماشین موندیم تا بچه ها برن و بیان یهو دیدم به برگه فکر کنم معاینه فنی ماشین که به شیشه چسبونده بودن هی اشاره میکردی میگقتی "ای شییه؟" وای که چقدر خوردنی شده بودیس بعد ترمز دستی رو گرفتی میگی این چیه منم هی ذوق میکردم و برات میگفتم چیند بعد که بابایی اومد بهش گفتم کلی ذوق زد اما دیگه نگفتی اما تو خونه راه میری به وسایل انگشت میکشی میگی این چیه ؟ قربون حرف زدنت عزیزم ...
3 شهريور 1392

یک پست پر از عکس

برای اینکه تبعیض قائل نشم اول عکسهای توی گوشی خودم رو میذارم برات تا بعد ددی خان   افطاری خونه آقاجون اینم سهم غذای یاس   تا لباسشویی رو روشن میبینی میری میشینی نگاش میکنی   ببخشید مامان دیگه شلوارت از این بالا تر نمیرفت !!!   دخملی ها با لباسهای مامان دوز الهی بگردم آبجی نازی این روز اینقدر حالش بد شد که بردیمش بیمارستان و سرم و اینا تا خوب شد الهی هیچ وقت مریض نشید انشالله     یاسی در حال آش خوردن !   یاسی لالا ...
25 مرداد 1392

اولین قدمهات

سلام دختر گلم هرچی از شیطنتت بگم کم گفتم ماشالله اول از همه بگم دو روزی هست دو سه قدم بر میداری هزار ماشالله و کلی خودت و ما ذوق میکنیم شکر خدا بهتر میتونم بهت غذا بدم یکم آروم میشینی تا غذاتو بخوری قبلا اصلا نمشد بهت غذا بدم ماما بابا رو کامل میگی ماشالله دالی بازی میکنی و صداتو نازک میکنی میگی : دااااا وقتی رو تاب نشستی میگی : تااا تااا وقتی خوراکی میکبینی یه وقتها تا زیر سفره رو میندازم میگی : ب ب ماشالله به دختر خوبم که زود حرف میزنه و انشالله زودی هم کامل راه بری از همین تریبون از بابایی خواهش میکنم عکسها رو از گوشیش بریزه رو کامپیوتر بتونم براتون عکس بذارم بابایی یه کاری نکن برم تو برنامه ماه عسل شرکت کنم که آقامون عک...
25 مرداد 1392

شیطونی خواهرانه

سلام   چند روز پیش تو آشپزخونه مشغول درست کردن افطاری بودم  چندباری از نازی پرسیدم آبجی کجاست گفت پیش منه داریم با هم کارتون میبینیم بعد که اومدم بیرون این صحنه ها رو دیدم همه متکاها رو ریختید رو زمین با پفکم از هم پذیرایی کردید و با سی دی بازی مشغول بودید !     ...
21 مرداد 1392

یاسمین خانم چه کارهایی بلد شدی ؟

خوب قند عسل از چی بگم برات   یه کار جالبی که یاد گرفتی دالی کردنه الهی فدات بشم نفسم اینقدر قشنگ دالی میکنی سرت رو میاری روی شونت محکم برمیگردونی رو اون یکی شونت میگی دایی   یعنی هر جا نازنین زهرا جون باشه دنبالشی عین فنر که از جا در میره میدویی میری سمتش و روزها کلی باهاش بازی میکنی و صدای خندتون خونه رو پر میکنه   از غذا خوردنت بگم وای اصلا نمیتونم بهت غذا بدم همش یا دست پرت میکنی یا غذا رو میریزی یا با هزار زحمت که بهت غذا دادم پوفش میکنی بیرون به بابایی میگم دخترای من به لطف خدا زندن اصلا جفتتون غذا نمیخورید و من غصه میخورم   یه کار خوب دیگه هزار ماشالله چشم نزنم خیلی به بابایی عادت کردی و وابسته ای من...
14 مرداد 1392

خدایا شکرت

سلام دختر گلم امروز 9 ماه و 10 روزه تو رو دارم تقریبا یه نی نی تو شکم مامانش این قدر میمونه و بعد دنیا میاد یعنی از هیچی همه چی میشه و بعد میشه همه دنیای بابا مامانش و بعد از لحظه بدنیا اومدن یه نی نی کوچولو پدر و مادرش از هیچی به همه چی میرسن میشن بابا میشن مامان لحظه هایی رو تجربه میکنن و پاش ذوق میکنن که شاید تا دیروز اگر از زبون کسی میشنیدن براشون معنی نداشت تجربه ای از لذتش رو نداشتن باورت میشه اولین لبخند یه نی نی اولین غلط زدن اولین نگاه معنی دار اولین لحظه نشستن و هزار اولین دیگه ... چقدر شیرینن چقدر آدم انتظار میکشه تا ببینشون خدایا شکرت خیلی شکرت خدا جون که این لیاقت رو بهم دادی تا این همه شیرینی رو تجربه کنم خدایا ممنون خدا جو...
14 مرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یاسمین می باشد