یاسمین خانم چه کارهایی بلد شدی ؟
خوب قند عسل از چی بگم برات
یه کار جالبی که یاد گرفتی دالی کردنه الهی فدات بشم نفسم اینقدر قشنگ دالی میکنی سرت رو میاری روی شونت محکم برمیگردونی رو اون یکی شونت میگی دایی
یعنی هر جا نازنین زهرا جون باشه دنبالشی عین فنر که از جا در میره میدویی میری سمتش و روزها کلی باهاش بازی میکنی و صدای خندتون خونه رو پر میکنه
از غذا خوردنت بگم وای اصلا نمیتونم بهت غذا بدم همش یا دست پرت میکنی یا غذا رو میریزی یا با هزار زحمت که بهت غذا دادم پوفش میکنی بیرون به بابایی میگم دخترای من به لطف خدا زندن اصلا جفتتون غذا نمیخورید و من غصه میخورم
یه کار خوب دیگه هزار ماشالله چشم نزنم خیلی به بابایی عادت کردی و وابسته ای من راحت میذارمت پیشش و میرم بیرون تا الان نازی بلا رو نتونستم بذارم البته امروز تا حدودی شد و موند البته من یواشکی جیم زدم !!!
ارتباط کنترل و تلویزیونم متوجه شدی تا کانال عوض میشه برمیگردی نگاه کنترل میکنی
دیروز برگشتم به بابایی گفتم کنرل رو بهم بده یهو بدو رفتی کنترل رو آوردی دادی دستم قربونت برم عزیزم