دخملیا
سلام گل کوچیکم
عزیزم انقد شیطون شدی شکر خدا که نگو از پست بر نمیام دیگه بابایی میگه من که بچگیام آروم بودم این وروجک کپی بچگیا خودته منم چی بگم انگار راست میگه خوب عزیزم انقدر ماشالله تر و فرزی که خدا میدونه البته مونده به مامی برسی ها یادش بخیر بچگیام
عزیزم آجی که میگه بریم دستشویی تا اون با ناز و اروم آروم بره تو رفتی بالا پله ها صدا میکنی سعید بیا (به آجی میگی سعید ) عزیزم اگه یه وقتهایی دعوات میکنم باورت کن دیگه انرژی ندارم البته تو که کک ات نمیگزه پر رو پرو وای میسی نگام میکنی و میخندی خوب البته حقته نوش جونت که دعوات میکنم عشقم
عزیزم خودت که دیگه مستقل غذا میخوری اونم با چنگال برنج میخوری و ماست هم با چنگال دیگه خودت اوضاع لباست رو توصیف کن
هر کارم آجی میکنه میدویی تقلید میکنی
عزیزم نمیزاری بنویسم چنتا عکسهات رو بزارم تا بعد الان وایسادی پشت سرم خسته شدی
اینم عکسهای الانت داشتم مینوشتم رفتی ظرف بشوری
چند شب پیش بالا پیش عمه ها بودین داشتم پای فیلم تخمه میخوردم بی انگیزه اومدی پایین تا دیدی تخمه میخورم دوییدی از تختت بالش آوردی پیشم نشستی به تخمه خوردن