یک اتفاق
دیروز با بابا و آبجی رفتیم برا واکسنت نوبت بزنیم بعد داشتیم می اومدیم خونه آبجی جلو نشست و من عقب با شما بعد که خوابیدی گذاشتمت پیش خودم رو صندلی بعد بابا پشت چراغ قرمز ایستاد یهو صدای افتادن چیزی اومد منم شنگول منگول با خودم گفتم چی بود ؟همین جوری برگشتم نگاهت کردم یهو دیدم نیستی مردم از ترس یهو دیدم قل خوردی افتادی زیر صندلی بابا نمی دونستم گریه کنم بترسم یا شایدم بخندم ! سریع درت آوردم چکت کردم همه جات شکر خدا خوب بود فقط از خواب بیدار شدی ! خدا خیلی بهمون رحم کرد خدایا شکرت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی